ماهانماهان، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

جوجه مامان

ده روزگی ماهانم

  یــــــــــــــــــا ابـــــــا عبــــــــــدالــاــــــــــه عزیزم ده روزگیت مصادف شده با روز تاسوا به همین خاطر برات جشن نمیگیریم ولی مانی جون هرسال نذری داره وکلی مهمون براش میادالانم تو حیاط دارن غذا می پزن و باباجون یه سینی چای ریخته و داره براشون میببره و شما درحال حاضر نمیدونم بغل چه کسی هستی صدای سینه زنی داره میاد میخوام آماده شم با بابایی بریم هیت و یه عکسم ازت میگیرم و برات میذارم                                &...
23 آبان 1392

هفت روزگی فینگیل

           امروز عمو حسن جون ساعت 8 صبح اومد دنبالمون ما رو ببره خونه خودشون عمو جون خیلی شما رو دوست داره هروز صبح زود میاد خونه مانی جون تا تو رو ببینه .امروزم قراره با خاله جون شما رو ببرن هیت حضرت علی اصغر دیشبم رفتن برات لباس خریدن و با ذوق و شوق تمام تنت کردن و با خاله و عمو جون رفتی هیت اونجا کلی ازت فیلم و عکس گرفته بودن و بعدش برده بودنت آتلیه و ازت عکس گرفته بودن دستشون درد  .                       ...
18 آبان 1392

ششمین روز

          امروز شش روز از زمینی شدنت میگذره ساعت 10:45 صبح خاله جون وقتی می خواست پوشاکت کنه متوجه شد نافت افتاده ومن از خوشحالی چنان جیغی زدم که مانی و بابا جون ترسیدن و مامان بابایی و عموهات اومده بودن دیدنت بعد رفتن اونا خاله ها زنداییها و دخترخاله و پسرخاله و.....ساعت پنج اومدن خونه مانی جون و برات جشن شش روزگی گرفتن مانی جون یه پارچه سفید رو زمین انداخت و الک گذاشت و تو رو روی اون خوابوند و دور تادور تو برنج وگندم و چند تا چیز دیگه با ذکر صلوات می پاشید البته اینکار و نزدیک لحظه اذان انجام داد (طبق رسوم ) و از زیر پای هفت دختر باید ردت می کرد که ما فقط سه دخمل داشتیم بگذریم که...
17 آبان 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به جوجه مامان می باشد